کف افکارمو موکت کردم



هیچی (قطعا اغراق کردم) به اندازه ی رو روال افتادن زندگی روزمره (در مسیر درست البته) نمیتونه روحم رو صیقل بده و در حال حاضر این اتفاق داره میفته و حتی پی ام اس رو هم قابل تحمل میکنه.

نمیدونم گفتم یا نه ولی چند جلسه س روانکاوی رو شروع کردم. برای منی که آدم حرف زدن نیستم سخته ولی راضیم و ادامه میدم. امیدوارم بتونم در نهایت با خودم و دنیای اطرافم به یه صلح نسبی برسم.

 

× میترسم از تصمیمم ولی دارم تو این مسیر میرم. به خودم اجازه میدم که بترسم. شاید همین ترس خیلی جاها بتونه برام محرک مناسبی باشه و خوبیش اینه این دفعه تنها نیستم. دکترمم باهامه تا با هم این مسیرو بریم. همون جمله قدیمی: نمیذارم ترس از شکست مانع حضورم تو مسابقه بشه.

× یادتونه از اهمال کاری میگفتم؟ در ریزترین و درشتترین مسائل این عادت زشت رو دارم. نشون به اون نشون که هنوز انگشتامو رو کیبورد ت ندادم تا گوگل کنم که چطوری به کیبورد لپتاپم میتونم نیم فاصلع بذارم!


نمیدونم چرا الان دارم اینارو اینجا مینویسم.
نمیدونم چقدر میخوام اینجا بنویسم.
میدونم حرکت انگشتای دستت رو کیبورد لپتاپ و شنیدن صدای دوست داشتنی دکمه هاش خیلی قشنگ تر از صفحه ی کوچولوی تاچ گوشیه.
با اینکه نمیدونم با کیبورد لپتاپم چطوری باید نیم فاصله بذارم و اذیتم بابتش. (باید برم گوگل کنم)
اعتراف میکنم دلم برای اینجا تنگ شده.
برای وبلاگ نوشتن و وبلاگ خوندن. تقریبا داره میشه یه سال که به جای وبلاگ تو کانال مینوسم. گاهی جای وبلاگ رو پر میکرد و گاهی نه.
ولی خب کانال راحت تره قطعا. در دسترس تره. شِر کردن عکس و موزیک و ویدیو راحت تره ولی خب خیلی وقتا هم برام فضاش متفاوت تره از اینجا. میدونین در واقع اونجا روزانه نویس ترم. صمیمی تره انگار.
از این به بعد علاوه بر کانال اینجا هم مینویسم؟
نمیدونم راستش. 
متاسفانه من آدم تصمیم گرفتن و پایبند نبودنم!
از این ویژگی متنفرم ولی خب خیلی چسبیده به من.
دنبال وبلاگ یاس و عالمه اومدم اینجا. یاس رو پیدا نکردم. چندتا از پست های عالمه رو خوندم و حس کردم چقدر دلم برای نوشته ها و دنیاش تنگ شده بود.
نمیخوام فعلا تصمیم بگیرم که چقدر میخوام موندگار باشم شاید اینطوری بیشتر جواب بده.


14 شهریور 94
بیشتر از یه سال
سظر به سطرشو تار عنکبوت گرفته
یه بخشیش رو تایمشو نداشتم یه بخشیشو حس و حالشو یه بخشیشم پسوردم یادم نمیومد و الان خیلی شانسی یه چیزی به ذهنم رسید و امتحانش کردم و جواب داد!
شاید اگه اصرار های "آدن" برای برگشتن نبود این یه بخشی ها همچنان ادامه داشت!
برگشتنم حس عجیبی میده بهم. حسی که میگه اینجا خیلی برام غریبه!
ذهنم قدرت زیادی داره تو ایگنور کردن چیزهایی و بولد کردن مسائل دیگه طوری که قبلیارو نبینم!
خیلی چیزارو از اینجا یادم نمیاد!
آدرس بلاگ ها!
بعضی بلاگ هایی که میخوندم!
البته یه سال هم زمان کمی نیست!
یه سالی که خودم متوجهش نبودم ولی الان که برمیگردم و به مسیر این یه سالم نگاه میکنم میبینم وای پسر!
چقدر تجربه های جدید! چقدر برگ تر شدم! چقدر چیز یاد گرفتم! 
چقدر عمر زود میگذره و خودمون متوجه گذرش نیستیم.
 اگه کسی هست که براش فرقی میکنه که دوباره گم و گور نشم باید بگم خیالت راحت آدن با پتک بالاسرمه و چکم میکنه =))


روزهای به شدت شلوغی رو میگذرونم!
روزهایی که دغدغه های فکری تمومی ندارن و به نظر بی انتها میان!
دغدغه هایی که یکی تموم نشده بعدی خودشو میندازه جلو و میگه من! منم هستم!
هرچی هم میگم هیس! آروم آروم! دونه دونه! حالیشون نمیشه.
روزهایی که باید بگذرن تا کمی رو روال بیفتن ولی نه هر گذشتنی.چطوری گذشتنشون خیلی مهمه! خیلی! اونقدر که شاید اگه درست نگذرند جبران پذیر نباشن!

امروز که پر از دغدغه و فکر داشتم برمیگشتم سمت خونه و داشتم فکر میکردم چقد به حضور مسیو احتیاج دارم! همین الان! و اینکه الان مطمئنا شرکت و خسته!
امیر بهم زنگ زد و گفت بریم بیرون!
گفتم کی؟کجا؟
گفت یکی از کافه های دوروبر.2 ساعت دیگه!
گفتم با بچه ها هماهنگ کردی؟با مازیار حرف زدی؟
گفت آره.گفت برم خونه یه ساعت بخوابم خودمو میرسونم.
منم خوشحال شدم و پیچیدم و رفتم سرزمین کتاب.
دو ساعتی رو اونجا وقت گذروندم و بعدش رفتم کافه!
خیلی وقت بود اینطوری جمع نشده بودیم.
هرچند کلی از برنامه ای که برای امروز داشتم عقب موندم ولی ارزششو داشت. روحیه م کلی عوض شد.
عوضش باید امشب جبرانش کنم.

× تو فوق العاده ای! فقط نیاز داری هر از گاهی یادت بندازیم.  "رنگی رنگی"



تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مدرس ریاضیات - دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی ایمان دارم من به همه ی بهترین ها میرسم سلام ، من سارا عباسی هستم :) "روستای ما سیلاب" BABY MONSTERS اموزش تایپوگرافی متن در فتوشاپ املاک منطقه 22 / املاک چیتگر حفاظ ایران فلسفه های لاجوردی مجهول