روزهای به شدت شلوغی رو میگذرونم!
روزهایی که دغدغه های فکری تمومی ندارن و به نظر بی انتها میان!
دغدغه هایی که یکی تموم نشده بعدی خودشو میندازه جلو و میگه من! منم هستم!
هرچی هم میگم هیس! آروم آروم! دونه دونه! حالیشون نمیشه.
روزهایی که باید بگذرن تا کمی رو روال بیفتن ولی نه هر گذشتنی.چطوری گذشتنشون خیلی مهمه! خیلی! اونقدر که شاید اگه درست نگذرند جبران پذیر نباشن!

امروز که پر از دغدغه و فکر داشتم برمیگشتم سمت خونه و داشتم فکر میکردم چقد به حضور مسیو احتیاج دارم! همین الان! و اینکه الان مطمئنا شرکت و خسته!
امیر بهم زنگ زد و گفت بریم بیرون!
گفتم کی؟کجا؟
گفت یکی از کافه های دوروبر.2 ساعت دیگه!
گفتم با بچه ها هماهنگ کردی؟با مازیار حرف زدی؟
گفت آره.گفت برم خونه یه ساعت بخوابم خودمو میرسونم.
منم خوشحال شدم و پیچیدم و رفتم سرزمین کتاب.
دو ساعتی رو اونجا وقت گذروندم و بعدش رفتم کافه!
خیلی وقت بود اینطوری جمع نشده بودیم.
هرچند کلی از برنامه ای که برای امروز داشتم عقب موندم ولی ارزششو داشت. روحیه م کلی عوض شد.
عوضش باید امشب جبرانش کنم.

× تو فوق العاده ای! فقط نیاز داری هر از گاهی یادت بندازیم.  "رنگی رنگی"


حقیقت اینه که ندیده حقیقت رو کسی...

نمیدونم برگشتم موقتیه یا نه.

بازگشتی به درازای یک سال

خیلی ,دغدغه ,رو ,داشتم ,کمی ,دونه ,روزهایی که ,پیچیدم و ,و پیچیدم ,و رفتم ,رفتم سرزمین

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وب وان اس ام اس آرایشی زیبایی طراحی سایت ، سئو ،تبلیغات در گوگل طراحی سایت، سئو، تبلیغات در گوگل کافه ی خیابان هفتم روزنوشته های کارمند مجرد چاپ مهرسام مرکز آموزش موسیقی و آواز سیسمونی نوزاد دانلود فایل های آموزشی